چرک نوشته های من

مکانی برای به اشتراک گذاشتن خلاصه نویسی های زندگی من

چرک نوشته های من

مکانی برای به اشتراک گذاشتن خلاصه نویسی های زندگی من

بیشعوری


خاویر کرمنت در جایی در کتابش در توصیف بیشعوری میگه : ؛ درواقع فردِ بی‌شعور از هر امکانی استفاده می‌کند تا به اهدافش برسد؛ این‌رو، راننده‌ای که بدون راهنما مقابلت سبز می‌شود، مدیری که حرصِ مقام و قدرت دارد، استادی که پا بر گرده دانشجویش می‌گذارد تا با مقاله‌نویسی رتبه جمع می‌کند و نماینده کشوری که در صحن سازمان ملل با لنگه کفش بر روی میز سازمان ملل می‌کوبد، همه این افراد در چارچوب گزاره بی‌شعوری‌اند. در حقیقت تیکه آخر مربوط میشه به نخست وزیر وقت شوروی جریان از این قرار بوده که نیکیتا خروشچف، نخست‌وزیر اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ 12 اکتبر 1960 در جریان بحثی در رابطه با استعمارگرایی حق خود دانست که به نماینده فیلیپین که به نبود آزادی در کشورهای شرق اروپا که تحت قیمومیت شوروی بودند اعتراض کرده بود، واکنش نشان دهد. در این لحظه خروشچف با عصبانیت کفش خود را از پا درآورد و چندین بار روی میز کوبید. نوه خروشچف بعدها نوشت که پدربزرگش کفش جدیدی پوشیده بود که برایش تنگ بود و برای همین کفش‌هایش را از پا درآورد! وی و مترجمش گفتند که زمانی که خروشچف ایستاده بود، به حدی محکم بر روی میز کوبید که ساعتش باز شد و افتاد امروز با دیدن توف انداختن رودی جولیانی مشاور ارشد ترامپ یاد همین سطر افتادم و طعنه کتاب به نخست وزیر وقت شوروی درسازمان ملل‌متحد

غرب چگونه غرب شد


کتاب خوبی بود اما بیش از حد تک بعدی نگاه کرده بود چند تا ایراد بزرگ داره از جمله اینکه تنفر از غرب رو به نگاه کمونیستی نسبت میده در حالی که پیش از فعالیت های حذب توده هم اسلام گرایان چون سید جمال غرب ستیز بودند و غرب ستیزی رو الگو و حتی انالیزه بیان کرده بودند دوم علت تنفر از غرب و شرق تضاد با مبانی فکری دو بلوک شرق و غرب بوده بدیهی با فروریزش بلوک شرق تضاد با روسیه امروزی به نسبت شوروی کمونیستی سابق کمرنگ تر میشه سوم زیبا کلام خیلی تاکید کرده که آمریکایی ستیزی در ذات انقلاب نبوده و بعد انقلاب ظاهر شده خوب همه میدونیم لااقل اسلام گرایان و در راس اونها آیت الله خمینی از پیش از انقلاب آمریکا و اسرائیل ستیز بود و یکی از ارکان مخالفت با شاه همین مورد بود در نهایت زیبا کلام فقط به یک ریشه انقلاب اسلامی نگاه داشته و باقی نگاه ها و نظریات مثل اسلام گرایی مدرنیته زدگی و.... رو مورد برسی قرار نداده در مفروضاتش البتا ذکر نکردن منبع هم میتونه ایراداتی باشه به این کتاب که من از این نوع نگاه ایراد گیرانه خوشم نمیاد در کل خوندن این کتاب نمیتونه ملاک نظر دهی باشه باید چند کتاب دیگه هم خونده بشه در کنارش ولی با فرض اینکه این کتاب جهت آشنایی با تفکر زیبا کلام خونده بشه یا به عنوان یک نظر از ده ها نظریه موجود خالی از لطف نیست کتابی هست که خواننده رو ترغیب به مطالعه میکنه جدای از ایراداتی که من دیدم البتا نگاه من به این کتاب اساسا مثبته ولی خوب باید هر مساله ای رو از تمام ابعاد دید 

نفحات نفت

خانواده‌ای هست مفلوک. کار پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفرهٔ فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند.... به پدر چه خواهید گفت؟ بیکار؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده‌ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست... «مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروخته‌اند! در چنین خانواده‌ای تنها مایهٔ نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمی‌آید.»

آیا ایران به یک ریس جمهور نظامی احتیاج دارد

برای پاسخ به این سوال باید دید ایران الان بیشتر در شرایط بحرانی هست که نیاز به کارهایی مثل جیره بندی کپن دادن ایجاد دیسیپلین اجتماعی و یکدست سازی که یک نظامی مقتدر در اون توانمندی داره نیاز داره مثل دورانی که یک کشور دچار جنگ هست یابه افزایش حقوق مدنی و... که یک نظامی توانی در اون نداره نیاز داره یک نکته مهم اینه که حکومت مبتنی بر شرایط بحران فشار زیادی رو مردم میاره و باید فقط در شرایط خواص مد نظر باشه حکومت هایی که به صورت خارج از برنامه از این سیستم استفاده کردند مثل آمریکا جنوبی و کره شمالی و حکومت بعثی عراق و ... هیچ وقت نتیجه مطلوبی ندیدند ولی استفاده به هنگام در زمان جنگ از این پتانسیل موجب ایجاد شرایط داخلی کنترل شده جهت مدیریت بحران جنگ شده در خیلی از کشور ها در طول تاریخ حالا به نظر میاد ایران در شرایط دوم به سر میبره و مشکلات فعلی دوتا منشا داره یکی بحث نارضایتی اقتصادی و یکی نارضایتی مدنی که دومی مهم تره چون مردم سطح بدتر اقتصادی رو در دهه اول انقلاب تجربه کردن ولی بحث نارضایتی اجتماعی در این سطح نمونه مشابه در تاریخ فقط در زمان انقلاب داره البتا در حالت معکوس در زمان گذشته کشور به شدت مدرنیته شد و مردم توان قبول نداشتن و نافرمانی مدنی شکل گرفت الان مردم خواسته های اجتماعی متفاوتی دارند و حکومت توان منطبق شدن با خواسته های جدید مردم رو نداره در بسیاری از موارد به دلیل عدم سازگاری با اصول بنیادیش و باز نافرمانی مدنی شکل گرفته البتا نه به اون شدت و فراگیری حالا بیش از هرچیز ایران به کسی احتیاج داره_نه الزاما ریس جمهور _که بتونه یک سیستم حکومتی مترقی رو برمبنای بنیان های مورد پذیرش حکومت برای مردم ارائه بده به شکلی که نه فقط در حوضه نیاز های اقتصادی بلکه در حوضه نیاز های مدنی مردم رو بی نیاز از نگرش های ناساز گار با اساس تفکر حاکمیت کنه همچین ساختاری اگر وجود خارجی داشته باشه و همچین انسانی اگر باشه دست کمی از یک انیشتن در حوضه علوم انسانی نداره کمی مطالب بیشتر صرفا برای مطالعه درباره انواع حکومت های مبتنی بر حکومت نظامیان در ادامه مطلب میذارم 

 حکومت نظامی، حکومتی است که در آن ارتش و قوای مسلح قدرت سیاسی می‌یابند و بر دو نوع است:
  • استراتوکراسی که نوعی دولت مبتنی بر سلطهٔ نیروهای نظامی بر کشور است. در این نوع نظام، ارتش با حمایت مردم قدرت سیاسی را به دست می‌گیرد. یعنی برخلاف دیکتاتوری نظامی، در این نوع حکومت، خودِ مردم اظهار تمایل می‌کنند که حکومت در دستان ارتش قرار بگیرد. این نوع حکومت، قانون‌مند است و خصایص توتالیتاریسم را ندارد. اگرچه این نوع حکومت مبتنی بر دیکتاتوری (حکومتِ اقلیت) است و یک اقلیت (ارتش) کل قدرت را در دست می‌گیرد و بقیهٔ قشرها جامعه سهمی در قدرت سیاسی ندارد، اما این نظام از آن‌جا که توتالیتر نیست می‌تواند حمایتِ مردمی نیز داشته باشد، به این صورت که خود مردم خواهانِ سلطهٔ ارتش بر کشور می‌گردند. اما با این وجود در این نوع حکومت تنها نظامیان در مدیریت کشور مداخله دارند. شهر-حکومت اسپارتا نمونه‌ای تاریخی از این مورد است؛ نظام اجتماعی و قانون اساسی اسپارتا تماماً بر روی آموزش و مهارت نظامی متمرکز بود.
  • دیکتاتوری نظامی که نوعی حکومتِ مبتنی بر سلطهٔ نیروهای نظامی بر کشور است. برخلاف استراتوکراسی، دیکتاتوری نظامی فاقد هرگونه حمایت مردمی است و یک نظامِ سیاسیِ کاملاً توتالیتر است. دیکتاتوری نظامی در کشورهای مختلف، خصوصیاتی گوناگون داشته‌است، اما چند شاخصِ کلی دارد که در آن موارد به صورتی مشترک دیده شدند:
  1. توتالیتاریسم: دیکتاتوری نظامی و توتالیتاریسم به هیچ وجه مترادف نیستند و دو مفهومِ جدا از هم در علوم اجتماعی می‌باشند. این دو را نباید یکی پنداشت. یک حکومت می‌تواند توتالیتر باشد اما نه از نوع دیکتاتوری نظامی (مثلاً سلطنتِ استبدادیِ محمدرضا پهلوی توتالیتر بود، اما دیکتاتوری نظامی نبود). اما هر دیکتاتوری نظامی، کاملاً توتالیتر است.
  2. مقدس دانستنِ ارتش: در تبلیغاتِ رسمی حکومتی در دیکتاتوری‌های نظامی، ارتش به عنوانِ یک تشکیلاتِ مقدس شمرده می‌شود و در مطبوعات روزنامه‌نگاران موظف هستند که با عشق و علاقه از ارتش و قوای مسلح یاد کنند و کم‌ترین نقدی به آنان وارد نسازند. در این نوع حکومت، هرگونه انتقاد به ماهیتِ نظامیِ دولت سانسور می‌شود.
  3. تمامیِ ارکانِ دولت و حکومت، حتی بعضاً در مواردی که هیچ‌گونه ارتباطی با نظامی‌گری ندارند، تحت کنترل ارتش قرار می‌گیرند. نظامیان با طیِ مدارج نظامی و ارتقا به درجات بالاتر به مسئولیت‌های مهمِ دولتی می‌رسند. برای مثال: ممکن است یک ژنرال به موجب طیِ مدارجِ نظامی، وزیر آموزش و پرورش شود، در حالی که این وزارت‌خانه کم‌ترین ارتباطی با قوای مسلح ندارد.
  4. حکومتِ پلیسی: دیکتاتوری نظامی را نباید با حکومت پلیسی اشتباه کرد، هرچند بسیاری افراد این دو را یکی تصور می‌کنند. با این حال، جلوه‌هایی از حکومت پلیسی همواره در دیکتاتوری نظامی وجود داشته‌است. نیروهای انتظامی در تمامیِ دیکتاتوری‌های نظامی در تمامِ سطوح شهر مسلط هستند و نوعی اختناق در سراسر کشور حاکم است. نمودِ حکومت پلیسی در دیکتاتوری‌های نظامی، معمولاً همان مقررات منع عبور و مرور در سطح شهرها است. در موارد منع عبور و مرور افراد ناچارند هر روز پیش از موعدی مقرر به خانه‌های خود برگردند.
  5. حکومتِ تک‌حزبی: دیکتاتوری نظامی و حکومت تک‌حزبی، دو مقولهٔ مجزا از هم هستند. ممکن است یک حکومت تک‌حزبی باشد، اما دیکتاتوری نظامی نباشد (مانند سلطنت محمدرضا پهلوی در زمانی که حزب رستاخیز به عنوان تنهاترین حزبِ قانونی اعلام شد). اما همهٔ دیکتاتوری‌های نظامی بدون استثنا حکومت‌هایی تک‌حزبی بودند (مثل حکومت‌های بعثی در خاورمیانه).
  6. اقتدار سازمان‌های اطلاعاتی و امینتیِ حکومت: علاوه بر ارتش که وسیلهٔ سرکوب مستقیم است، دستگاه‌ها و سیستم‌های اطلاعاتی و امنیتی در دیکتاتوری‌های نظامی اقتدارِ بالایی دارند (مانند سازمان اطلاعات و امنیتِ دولت بعث عراق (موسوم به استخباراتِ عراق) در زمان دولت صدام حسین).
  7. بی‌روح کردنِ مردم: روان‌شناسان معتقدند که دیکتاتوری نظامی به سرعت مردم را بی‌روح و افسرده می‌کند. به طوری که اگر دیگر انواعِ دیکتاتوری و استبداد این کار را بیش از دو سال بتوانند انجام دهند، دیکتاتوریِ نظامی در دوماه چنین می‌کند. در بیانِ دلیل این امر گفته‌اند که هموارهِ تصورِ سلطهٔ نظامیان و وحشتِ ناشی از قوای مسلح باعث ایجاد افسردگی در مردم است. برای نمونه می‌توان به افسردگیِ مردمِ عراق در زمان دولت صدام حسین اشاره کرد.



با وجود تفاوت‌هایی که میانِ نمودهای تاریخیِ دیکتاتوری نظامی می‌توان یافت، شاخص‌های فوق در تمامیِ آن‌ها مشترک بوده‌است. در یک تعریف ساده می‌توان گفت که دیکتاتوری نظامی شبیه به همان استراتوکراسی است، با این تفاوت که فاقد هرگونه حمایتِ مردمی است و قوای نظامی معمولاً از طرق کودتا این نوع حکومت را تشکیل می‌دهند.


دیکتاتوری نظامی معمولاً در یک کشور در زمان‌هایی ایجاد می‌شود که نوعی هرج و مرج و آزادیِ مطلق در جامعه بروز یافته باشد. در حالاتِ دیگر، هنگامِ سرنگون ساختنِ یک حکومت از طریق سلطهٔ نظامی یا کودتا، معمولاً برای کنترلِ کشور و سرکوبیِ مخالفان، دیکتاتوری نظامی ایجاد می‌شود.

حزب بعث، نام خود را به عنوانِ گرداننده و رئیسِ برجسته‌ترین دیکتاتوری‌های نظامی در خاورمیانه در قرن بیستم ثبت کرده‌است. این حزب نخست در سوریه و سپس در عراق توانست از طریق کودتا حکومتِ تک‌حزبیِ خود را تشکیل دهد و در هردو کشور دیکتاتوری نظامی برقرار کرد. معروف‌های دیکتاتوری‌های نظامی خاورمیانه، دولت بعث سوریه به ریاستِ حافظ اسد و دولت بعث عراق به ریاستِ صدام حسینمی‌باشند.[۳] حزب بعث یک حزب فراملیتی بود و جناح‌های سوریه و عراق، زیرمجموعه‌های آن بودند. رئیس‌جمهور دولت بعث عراق احمد حسن البکر در سال ۱۳۵۸ شروع به امضای معاهداتی با دولت بعث سوریه کرد که طبق آن‌ها هر دو کشور با هم متحد می‌شدند. بنابر مفاد معاهده‌ها، حافظ اسد قائم‌مقام اتحادیه می‌شد و با این وضع مقام صدام حسین در خطر می‌افتاد؛ ولی قبل از اینکه چنین اتفاقی بیفتد، به وسیله یک کودتای نرم و بدون خشونت توسط صدام حسین تکریتی در رده‌های بالای دولت عراق، رئیس‌جمهور البکر در تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۵۸ مجبور به استعفا شد و به این ترتیب صدام حسین تکریتی به‌طور رسمی رئیس‌جمهور دولت بعث عراق گردید. پس از آن هم حافظ اسد و صدام حسین هرروز بیش از پیش اختلاف پیدا کردند و رفته‌رفته به مخالفان یک‌دیگر تبدیل شدند و به نوعی تجزیه حزب بعث تکمیل شد. اختلافات حافظ اسد و صدام حسین آن قدر زیاد شد که این دو به مخالفان سیاسی و تبعید شدگان یک‌دیگر پناه می‌دادند و کمی بعد رسماً قطع رابطه کردند. حافظ اسد در زمان جنگ ایران و عراق، رسماً جانب جمهوری اسلامی ایران را گرفته بود و تا هنگام مرگ نیز با تهران رفت‌وآمد منظم و با دولت ایران ارتباط نزدیک داشت.

بسیاری از منتقدان، دولت حافظ اسد را بر سه‌پایه یعنی دیکتاتوری نظامی، حکومت تک‌حزبی و کیش شخصیتمی‌دانند. اگرچه حافظ اسد در طول حکومتش رابطه بدی با حکومت بعث عراق و دولت صدام حسین داشت، اما ویژگی‌های این دو حکومت دقیقاً مشابه بوده‌است و حزب بعث در هردو کشور، حکومت‌های مشابهی داشته. هرچند که حافظ اسد و صدام حسین مخالفان یک‌دیگر بودند و یک‌دیگر را به خیانت به حزب بعث متهم می‌کردند و خودشان را بعثی واقعی می‌نامیدند، اما محل توجه این‌جا است که دولت بعث عراق به ریاست صدام حسین نیز بر سه‌پایه یعنی دیکتاتوری نظامی، حکومت تک‌حزبی و کیش شخصیت استوار بود. منتقدانِ دولت‌های بعثی، ازکشتار حما و کشتار زندانِ تدمر توسط دولت بعث سوریه و نیز از عملیات انفال و سرکوبِ خونینِ قیام ۱۹۹۱ عراقتوسط دولت بعث عراق، به عنوانِ نمودهای سرکوب‌گری دیکتاتوری نظامیِ حزب بعث یاد می‌کنند. کشتار حما یک عملیات نظامی در فوریه ۱۹۸۲ بود که با یورش همه‌جانبه؟ نیروهای مسلح بعثی سوریه به این شهر به منظور سرکوب شورش مخالفان حکومت حزب بعث سوریه و دولت حافظ اسد صورت گرفت. رفعت اسد فرماندهی این عملیات را برعهده داشت. رفعت اسد در این عملیات، برای آن که حکومت برادرش حافظ اسد را مستحکم تر سازد و مخالفانش را نابود کند، بنابر تخمین عفو بین‌الملل بین ۱۷ تا ۴۰ ۵زار مردم غیرنظامی سوریه را به قتل رساند.[۴][۵] او هم‌چنین برای حفظ حکومت بعث سوریه به ریاست حافظ اسد، کشتار زندان تدمر را نیز مرتکب شده‌است. یک روز پس از آن که فردی تلاش کرد حافظ اسد را ترور کند، با وجود آن که ترور اسد ناموفق ماند، حزب بعث تصمیم به انتقام گرفت و کشتار زندان تدمر رخ داد. به صورتی که قوای نظامی حزب بعث و نیروهای گروهان دفاعی سوریه تحت فرماندهی رفعت اسد، به داخل زندان ریختند و تقریباً۱۰۰۰ نفر از زندانیانی را که در حال گذراندن محکومیت خود بودند، به قتل رساندند. بدون این که آن۱۰۰۰ زندانی، کوچک‌ترین نقشی در ترور نافرجام اسد داشته باشند.

در حکومت بعث عراق نیز می‌توان از عملیات انفال و سرکوب قیام ۱۹۹۱ مردم عراق علیه دولت صدام حسین یاد کرد که هردو توسط ارتش بعث سرکوب شدند. نیروهای نظامی بعثی عراقی در تاریخ۲۵ اسفند۱۳۶۶ (۱۶ مارس ۱۹۸۸) به منظور سرکوب شورش مردم کرد شمال عراق طی عملیاتی به نام انفال به‌وسیله گاز سمی و اعصاب به شهر کردنشین حلبچه حمله کردند. در این عملیات تقریباً پنج‌هزار نفر که غالباً غیرنظامی بودند کشته شدند. قیام مردم عراق در سال ۱۹۹۱ علیه حکومت بعث عراق سرتاسر کشور عراق از شمال تا جنوب را دربرگرفت. این قیام در پایان جنگ خلیج فارس و قطعنامه ۶۷۰ شورای امنیت که کلیه تحرکات هوایی ارتش عراق حتی بالگردها را ممنوع کرد به وقوع پیوست و در نتیجه آن کنترل بخش اعظم کشور به دست نیروهای مردمی افتاد. از هجده استان عراق، چهارده استان سقوط کرد و در این میان تنها استان‌های مرکزی شامل استان‌های غربی و صلاح‌الدین و بغداد در دست رژیم بعث باقی‌ماند. با همه این‌ها، قیام توسط نیروی سنگین نظامی صدام حسین و در گارد ریاست جمهوری عراق و نیز نیروهای نظامی بعثی عراق (شاخه نظامی حزب بعث عراق) به شدت سرکوب شد، به ویژه نقاط مرکزی شهر کربلا که یکی از هسته‌های مقاومت مردمی بود به ویرانه تبدیل شد و حرم حسین بن علی مورد اصابت چندین گلوله تانک گارد ریاست جمهوری صدام حسین قرار گرفت. در جریان این درگیری‌ها هزاران نفر کشته و نزدیک به دو میلیون نفر از مردمِ غیرنظامیِ عراق آواره شدند. افرادی نیز مدعی شدند که ایران به سوی این حکومت حرکت می‌کند.[۶] البته این نظر منتقدان و مخالفانی دارد.